این روزها
کلمات
با تردید از دامنه ی ذهنم میگذرند
و شعر در کسالت انگشتانم تکثیر میشود...
در کجای خود ایستاده ام...
بگو!...
که رویاها نیز
قد به کشیدن نمیدهند!!!
و در معصومیتی مطرود
پیر میشوند
این روزها
حتی بوی سیب هم
وسوسه ام نمیکند!!!
دو خط موازی !
احمقانه است که برای رساندن این دو خط به هم دستمون رو بلرزونیم . دیگه خودم رو فریب نمیدم و توی خیال به دنبال انتها نمیگردم . تمام شد ...
" سکانس انتهائی اینجاست "
خورشید من این بار در وسط آسمان غروب میکند . خداحافــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــظ . . .
بیان واژه زندگی، برای گلی که از هوس عشق سرخ است ...
بی شک افشاگری رازیست که خزان در راه است ...!