سرنوشتستان

.:: دلی که از بی کسی غمگین است، هر کسی را می تواند تحمل کند ::.

سرنوشتستان

.:: دلی که از بی کسی غمگین است، هر کسی را می تواند تحمل کند ::.

شادی بی پایان ...

سلام دوستان، امروز داشتم توو سایتای مختلف دنبال مطلب خاصی می گشتم که اتفاقی به سایت کامران نجف زاده "خبرنگار" برخوردم... نمی دونم توو اون بی حوصلگی با اون افکار پریشونم، چی شد که شروع کردم تمام آرشیو مطالبشو خوندم... تا اینکه به نوشته ی جالبی رسیدم که ظاهراً ماه رمضون پارسال نوشته بود... هر چی که بود،حرفش به دلم نشست...پیش خودم گفتم ایده ی جالبیه... اگه اتفاق بیفته خیلی خوب میشه...

نوشته بود:

"بیاین هرکدوممون برای یه بچه ای که بیماری خاص داره یا نه اصلا یتیمه ،یه اسباب بازی بخریم...تو این ماه عزیز.
من ازتون خواهش می کنم این کار یادتون نره.
نمی دونم یه تفنگ ،یه عروسک یا هر چی که به ذهنتون رسید براشون بخرید.
فکرش رو بکن!هر بچه ای شب با اسباب بازی ای که تو براش خریدی بخوابه...
"مرا به خواب هایت ببر..".

از همین الان بیاین به هم قول بدیم این کار رو شروع کنیم.هر سن و سالی که دارین چه فرقی می کنه.پول زیادی هم که نمی خواد.می خواد؟ حالا اگه نمی تونین یه اسباب بازی خفن بگیرین...،یه توپ کوچولو هم برای بچه ها شادی های تموم نشدنی داره.
هرکسی این کار رو کرد تو وبلاگش بنویسه.شما از من وارد ترین که چطور میشه یه بمب شادی درست کرد.چطور میشه همه رو خبر کرد که این کار رو بکنن.
یه اسمای جالبی هم میشه براش گذاشت ."خیزش عروسک ها" مثلا!

 انجام دادن این کارا واقعا لذت بخشه... مطمئنم شادی اون بچه ها تو اون لحظه خاص، ما رو شادتر می کنه .. یه همچین مواقعی وقتی دل بچه ای رو شاد می کنیم، فقط می تونیم بگیم :"خدایا شکرت"

بیایم از همین ماه عزیز شروع کنیم...

پشت کنکور ...

تا یه مدت نیستم... 

آخه حسابی دارم درس می خونم.... واسم دعا کنید...  

* این بار می خوام بترکونم *

کهکشان خاطرات من ...


کهکشان خاطراتم را دیریست که در آسمان ابری احساسم روی شهابی از جنس نور ، به بالین قاصدکی بسته ام تا شاید صدای آرزوهایم را به گوش معبودم و یگانه ی عالمم برساند...

ستاره ها مدت هاست که صدای آرزوهایم را نمی شنوند!

سیاهی ، چهره ی ستاره هایم را در خود بلعیده است...

نور، تنها واژه ایست که با قلبم غریب است....

شهابها آرزوهایم را گم می کنند، بهتر است بگویم: شهابها آدرس آرزوهایم را به دست باد سپرده اند،انگار هر لحظه مرگ آرزوهایم فرا می رسد... انگار سیاره ها و منظومه ها با ارزوهایم سر جدالند... انگار قاصد قاصدکم را باد برده است...!!!

شگفتا!!! که زیباترین خاطراتم در بستر فاجعه اتفاق افتادند و نفرتا که زیباترین آنها ،نفرت انگیزترین آنها شده است!

باز امیدوارم ، خوشحالم و لحظاتم را به شادی می گذرانم و خرسندم از این که تنهایی چون تو دارم.

رفاقت ...

رفاقت قصه ی تلخیست که از نامش گریزانم...

 

آسایشگاه کهریزک

 امروز زیباترین لبخند ها و زیباترین دعاها را از زبان کسانی شنیدم که طعم بد تنهایی و بی کسی را سالها بود که می چشیدند و کسانی که طوری وانمود می کردند که کمتر از چند روز است آمده اند و سالها بود که آنجا بودند.

مردها و زنانی که واقعا به محبت من و محبت تو احتیاج داشتند و توجه اینجا بود که معنا می یافت و دوست داشتن همان طور که گفته بودم،هیچ تعبیر و تعریفی نداشت و به عبارتی" دوست داشتن واقعا وصف ناپذیر است."


ادامه مطلب ...