این روزها به هرچه بنگری
جایشان عوض شده
حتی به من و گلدان پشت پنجره
که قلم مرا ربوده است واین سطرها را غنچه می دهد
و من که پشت پنجره،
کوچ احتمالی تو را انتظار می کشم
دیگر ابرها هم برای باریدن بهانه می خواهند
و این باران که می دانم
نتیجه تبصره دولت است
به دل من نمی نشیند
معنی عشق در ترافیک شهر گم شده است
وگرنه تنهایی و جنین گوشه خیابان
حاصل عشق زیر باران مصنوعیست
آنگاه که همه گمان می کردند که عاشق شده اند
آن شب که ابرها و روسپیان شهر باهم بارور شدند
در باد...
بادهایی که دیگر برای به رقص درآوردن موهایت نمی وزند
بادهایی که فقط این دیشها را تکان می دهند
سیگنالهایی که حتی به زیر زمین هم می رسند
آنجا که سفرهای درون شهریمان را بردیم
همانجا که فلشها مسیر زندگیمان را نشان می دهند
صدای خُرد شدن استخوانهایی در زیر قطار
و عشقی که به دیوارهای ایستگاه پاشیده می شود
می دانم،
تصویرهای این سطر را دوست نداری
پایم را از قرمز پشت زرد می گذارم
نسیم قطار به صورتم می خورد
تکرار عکست در شیشه ها
عکست،
عکست...
این روزها به هرچه بنگری جایشان عوض شده
حتی به من و کسی که در عکس، کنار توست.
و من خوب یادم هست
که یک روز عشق آمد
من و ابرها باهم گریستیم بی هیچ بهانه
و تو رفتی و من و ابرها بازهم گریستیم با یک بهانه
این روزها به هرچه بنگری جایشان عوض شده
حتی به من و گلدان پشت پنجره
مصلوب- بهار۸۸