-
قربونت برم خدا...
شنبه 14 آذرماه سال 1388 15:53
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 پروردگار مهربان من، از دوزخ این بهشت رهایی ام بخش! در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است و هر زمزمه ای بانگ عزایی و هر چشک اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی رنجزای...
-
خدا جون عاشقتم...
شنبه 14 آذرماه سال 1388 15:39
سلام دوستان، از خوشحالی دارم بال در می یارم... این دسته گل تقدیم به خدای خوبم، خدا جون کاش از خودم چیزی داشتم تا می تونستم بهت تقدیم کنم... میدونم که کار ما آدما خنده داره... چیزی رو بهت اعطا می کنیم که خودت بهمون هدیه دادی... اما ... تقدیم با عشق... باورم نمیشه، خدااااااااااااااااایا خیلی دوست دارم، خدایا واقعا تکی،...
-
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود ...
شنبه 14 آذرماه سال 1388 15:24
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 گاهی مسیر جاده به بن بست می رود گاهی تمام حادثه از دست می رود گاهی همان کسی که دم از عقل می زند در راه هوشیاری خود مست می رود گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود اول اگرچه با سخن از عشق آمده است آخر، خلاف آنچه که گفته است می رود...
-
چرا توقف کنم، چرا؟؟؟
شنبه 14 آذرماه سال 1388 15:15
نهایت تمامی نیروها پیوستن است ،پیوستن به اصل روشن خورشید و ریختن به شعور نور طبیعی است که آسیاب های بادی میپوسند چرا توقف کنم؟ چرا؟؟ پرنده ها به سوی جانب آبی رفته اند افق عمودی است افق عمودی است و حرکت : فواره وار و ... در حدود بینش سیاره های نورانی میچرخند زمین در ارتفاع به تکرار میرسد و چاههای هوایی به نقب های رابطه...
-
ارسال نظر یک دوست
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 19:31
یکی از دوستان خوبمون یه مطلب زیبایی رو توو قسمت نظرات قرار دادند که فک می کنم قرار دادنش توو وبلاگم و حداقل یه بار خوندنش واسه شما دوستان عزیزم ضرر نداشته باشه: اینم متن زیبایی که ایشون ارسال کردن: خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان، اما به قدر فهم تو کوچک می شود، و به قدر نیاز تو فرود می آید، و به قدر آرزوی تو...
-
خـــدا و آرایـشــگـر !
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 21:28
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد. مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟ آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا...
-
اولین سال کاری
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 21:57
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 امروز سالگرد یک سال سرکار رفتنمه !!! یک سال کاری هم گذشت... به همین سادگی، به همین خوشمزگی !!! من که واقعا نمی دونم چه جوری این یه سال گذشت، این نشون می ده که عمرمون سریعتر از اون چیزی که فک می کنیم داره می گذره و لذتی که باید از این زندگی ببریمو نمی بریم ! بچه ها...
-
مــــــــــرد کــــــــــــــــــــور!
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 21:10
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: «من کور هستم لطفا کمک کنید.» روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود.. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت،...
-
قاب زندگی
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 22:26
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 چه فرق می کند قاب این زندگی چه باشد وقتی در سرودنش تو وزن را گم کرده ای و ما قافیه را باختیم !!!
-
عاشق باش!
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 21:26
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 دگر این قطره ها نه شکل قلب می سازند نه کبوتر ...! ...منطقی باش، هیچ تضمینی نیست باران همه را عاشق کند !!!
-
سیگار...
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 20:42
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 زندگی میان دو انگشت خود گرفته است ، مرا به قصد آرامش خویش چنان پک هایی به من می زند سخت و عمیق که گویی او را جز این کاری نیست گاه می نشینم بر کنج لبش آنقدر فکر ، فکر ... که ابر می سازم با دودهای سرم!!! گرفته است تمام دلهایمان را این دود این ابر ... ابرهای، بی باران...
-
پرنده مردنیست !
یکشنبه 1 آذرماه سال 1388 23:42
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 جایی خوندم : برای کشتن یک پرنده، یک قیچی کافی است ...لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی... پرهایش را بزن... خاطرهی پریدن با او کاری می کنه که خودش را به اعماق درهها پرت کنه ...!!! ......
-
سلام دوباره به جاده ی سابق خوشبختی ....
یکشنبه 1 آذرماه سال 1388 18:30
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 خدا جون خوبم سلام... هر روز که می گذره بیشتر احساس خفگی می کنم، انگار همه چی دست به دست هم داده تا خوبیا به من پشت کنن... اما با روحیه ای که من از خودم سراغ دارم، می زنم توو گوش هر چی احساس منفیه... اما جدیدا بعد از تموم شدن اون کابوسی که خودت بیشتر از هر کس دیگه...
-
کهکشان خاطرات من ...
شنبه 30 آبانماه سال 1388 23:38
کهکشان خاطراتم را دیریست که در آسمان ابری احساسم روی شهابی از جنس نور ، به بالین قاصدکی بسته ام تا شاید صدای آرزوهایم را به گوش معبودم و یگانه ی عالمم برساند... ستاره ها مدت هاست که صدای آرزوهایم را نمی شنوند! سیاهی ، چهره ی ستاره هایم را در خود بلعیده است... نور، تنها واژه ایست که با قلبم غریب است.... شهابها آرزوهایم...
-
یه ترانه ی بسیار زیبا از بنیامین بهادری و میلاد
شنبه 30 آبانماه سال 1388 20:00
دانلود ترانه ی زیبای حرف آخر از بنیامین بهادری و میلاد که واقعا زیباست. لینک دانلود
-
و عشق
جمعه 29 آبانماه سال 1388 23:36
-
گاهی لیوان را زمین بگذار ...
جمعه 29 آبانماه سال 1388 10:48
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب...
-
جاده ی موفقیت
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 22:06
-
love & Hate
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 21:13
-
چمدان !
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 20:44
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 هر شب که می خواهم بخوابم می گویم صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ وانمود می کنم هیچ دلتنگت نبوده ام صبح که بیدار می شوم می گویم شب، با چمدانی بزرگ می آید و دیگر نمی رود ! به دل نگیر... خوب شد که رفتی !!!
-
سیب
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 22:39
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 تو به من خندیدی و نمی دانستی، من به چه دلهره از باغچه همسایه ، سیب را دزدیدم تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را در دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو...
-
عشق ...
یکشنبه 24 آبانماه سال 1388 21:25
-
خدا٬ انسان و عشق !
یکشنبه 24 آبانماه سال 1388 21:09
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 خدا٬ انسان وعشق ... این است " امانتی " که بر دوش آدم٬ سنگینی می کند واین است آن پیمانی که در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم ... و " خلافت " او را در کویر زمین تعهد کردیم. ما برای همین " هبوط " کردیم٬ و این چنین است که به سوی او باز می...
-
خداحافظ ای رویای ناب ...
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 19:52
دو خط موازی ! احمقانه است که برای رساندن این دو خط به هم دستمون رو بلرزونیم . دیگه خودم رو فریب نمیدم و توی خیال به دنبال انتها نمیگردم . تمام شد ... " سکانس انتهائی اینجاست " خورشید من این بار در وسط آسمان غروب میکند . خداحافــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــظ . . .
-
محکم بگیرم دستتو احساسمو باور کنی !!!
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 19:01
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 باید تو را پیدا کنم شاید هنوزم دیر نیست تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست با این که بی تاب منی بازم منو خط میزنی باید تو را پیدا کنم تو با خودت هم دشمنی کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه دلگیرم از این شهر سرد این کوچه...
-
با من بمون تنها نرو ...
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 10:25
من فکر چشمای توام تو بی خیال قلب من.... با من بمون تنها نرو... قید همه چی رو نزن !!!
-
تنهایی !
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 19:38
-
هوس ... خزان !
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 19:33
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 بیان واژه زندگی، برای گلی که از هوس عشق سرخ است ... بی شک افشاگری رازیست که خزان در راه است ...!
-
کجاس بگو ...
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 22:27
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 کجاس بگو اون که برات می مرده کو اون که قسم می خورده که دوسِت داره اما به جاش با یه قسم هرچی که داشتی برده کو تنها شدی باز تف سربالا شدی گذاشت و رفت، دیدی دوسِت نداشت و رفت کجاس بگو اون که برات می مرده و هرچی که داشتی برده کو اون که یه باره اومد و آتیش به زندگیت زد...
-
خانه دوست کجاست ...؟؟
شنبه 16 آبانماه سال 1388 21:54
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر ز دوست بر درش برگ گلی می کارم و با قلم سبز بهار می نویسم : خانه دوستیمان اینجاست تا که سهراب نپرسد : خانه دوست کجاست ؟ ؟