.:: دلی که از بی کسی غمگین است، هر کسی را می تواند تحمل کند ::.
درباره من
حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم و حرف هایی هست برای نگفتن، حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورد و سرمایه ماورایی هر کس حرفهایی است که برای نگفتن دارد حرفایی که پاره های بودن آدمین و بیان نمی شوند مگر مخاطب خویش را بیابند...
ادامه...
کهکشان خاطراتم را دیریست که در آسمان ابری احساسم
روی شهابی از جنس نور ، به بالین قاصدکی بسته ام تا شاید صدای آرزوهایم را
به گوش معبودم و یگانه ی عالمم برساند...
ستاره ها مدت هاست که صدای آرزوهایم را نمی شنوند!
سیاهی ، چهره ی ستاره هایم را در خود بلعیده است...
نور، تنها واژه ایست که با قلبم غریب است....
شهابها آرزوهایم را گم می کنند، بهتر است بگویم: شهابها آدرس آرزوهایم را
به دست باد سپرده اند،انگار هر لحظه مرگ آرزوهایم فرا می رسد... انگار
سیاره ها و منظومه ها با ارزوهایم سر جدالند... انگار قاصد قاصدکم را باد
برده است...!!!
شگفتا!!! که زیباترین خاطراتم در بستر فاجعه اتفاق افتادند و نفرتا که زیباترین آنها ،نفرت انگیزترین آنها شده است!
باز امیدوارم ، خوشحالم و لحظاتم را به شادی می گذرانم و خرسندم از این که تنهایی چون تو دارم.
استادی درشروع کلاس
درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان
پرسید:
به نظر شما وزن این
لیوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند:
50 گرم ، 100 گرم ،
150 گرم
استاد گفت:
من هم بدون وزن
کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را
چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هیچ
اتفاقی نمی افتد.
استاد پرسید:
خوب، اگر یک ساعت
همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟
یکی از شاگردان گفت:
دست تان کم کم درد میگیرد.
حق با توست. حالا
اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگری گفت:
دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“
کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلی خوب
است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟
شاگردان جواب دادند:
نه
پس چه چیز باعث درد
و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند.
یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت: دقیقا“
مشکلات زندگی هم مثل همین است..
اگر آنها را چند
دقیقه در ذهن تان نگه دارید.
اشکالی ندارد. اگر
مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه
شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.
فکرکردن به مشکلات
زندگی مهم است.. اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها
را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت
فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از
عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!
دوست من، یادت باشد
که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری.
هر شب که می خواهم بخوابم
می گویم
صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ
وانمود می کنم
هیچ دلتنگت نبوده ام
صبح که بیدار می شوم
می گویم
شب، با چمدانی بزرگ می آید
و دیگر
نمی رود!